نويسنده: موسسه فرهنگي هنري قدر ولايت




 

 آمادگي جسماني و روحيه ي پهلواني در ميان شهدا

تيم جبهه اي!

شهيد علي محمدي پور

ما توي يک روستا زندگي مي کرديم. تيم فوتبالي داشتيم که يازده – دوازده نفر در آن بازي مي کردند. مي رفتيم بيرون روستا. دو دسته مي شديم و بازي مي کرديم. يک بار دم غروب بود. گرم بازي بوديم که حاجي علي آمد به طرفمان. گفت: « خسته نباشيد! »
گفتيم: « سلامت باشي. »
گفت: « نمي خواهيد بازي را تعطيل کنيد؟ »
گفتيم: « براي چه؟ »
گفت: « وقت نماز است. »
نگاه کرديم ديديم آفتاب دارد غروب مي کند. بازي را تعطيل کرديم و رفتيم مسجد. بعد از نماز، حاج علي گفت: « من مدّت زيادي از دور بازي شما را نگاه مي کردم. ورزشکارهاي خوبي هستيد؛ خوب بازي مي کنيد؛ ولي آيا بهتر نيست هنرتان را در جبهه به نمايش بگذاريد؟ »
با صحبت هاي حاجي، پاي همه ي بچه هاي تيم ما به جبهه باز شد. تيم ما شد يک تيم جبهه اي. بعضي از بچه هاي آن تيم، شهيد شدند؛ مثل محمد تقي پور، رسول نهوئي و جواد عليزاده؛ بعضي ها هم به اسارت رفتند. مثل برادر آزاده عبدالرحيم عليزاده و علي جمال پور. هر وقت مي رفتيم جبهه، فوتبال تعطيل مي شد. تيم ما مي شد يک تيم جنگي. وقتي هم مي آمديم مرخصي، مي شديم يک تيم فوتبال و بازي مي کرديم. گاهي يار کم مي آورديم. مدافع يا مهاجمي غايب بود. کم کم تعداد غايب ها بيشتر شد. از تيم ما، هفت – هشت نفر شهيد شدند. (1)

ورزش باستاني

شهيد محمد گرامي

هم او مرا به ورزش باستاني کشاند. معتقد بود در ورزش باستاني جوانمردي وجود دارد که ورزش هاي ديگر از آن عاري است. مي گفت: « همين که نام مولا علي برده مي شود، اين ورزش مقدّس مي شود. »
بيشتر به باشگاه عطايي مي رفتيم يا به باشگاه جهان. قاسم سليماني، زنگي آبادي، کارنما و ... هم بودند. همين که زنگ مي زدند و اسم مولا مي آمد، محمد با علاقه شروع مي کرد به ميل زدن و پنجه گرفتن و کباده زدن، و اين همه براي آن بود تا با ورزش دادن جسم، روح و روانش را هم پرورش دهد و به آن حد از جوانمردي برسد که مثل مولا فقرا را دريابد و بي آنکه کسي جز خدا بفهمد، دسترنجش را که حاصل ماه ها کار کردن بود، به همسايه ي فقيرشان، پيرمردي بي کس و کار ببخشد. بسياري از اين بخشش ها و جوانمردي ها پوشيده است و ما هم که رفيق شفيقش بوديم، متوجّه اين مسأله نمي شديم. (2)

کوهنوردي شما را استوار مي کند

شهيد محمّد گرامي

قرار کوه هم مي گذاشتيم. صبح زود راه مي افتاديم و ظهر که از کوه پايين مي آمديم، در دامنه ي کوه و طبيعت پاک آن مي نشستيم و بحث مي کرديم. بار اول پرسيد: « چه برداشتي از کوهنوردي داريد؟ »
يکي گفت براي سلامتي خوب است، يکي گفت دوستي ها محکم مي شود... هميشه آخرين کسي که نتيجه گيري مي کرد محمد بود. گفت: « کوهنوردي شما را استوار مي کند. در کوهنوردي اين را تجربه مي کنيم که اگر نتوانستيم بالا برويم و نيرو کم آورديم، يکي هست، دستي که دستمان را بگيرد و ما را بالا بکشد. اتّحاد و دوستي و رفاقت به جاي خود، اما اين سخن از دعاي کميل که « الهي من لي غيرک » ( خدايا من جز تو کسي را ندارم ) مصداق پيدا مي کند. همين ياري رساندن به هم و اتّحادي که بين ماست، دست خداست. اگر به جايي رسيدي که هيچ کمک کننده اي نبود، هرگز فراموش نکن که خدا هست و به تو کمک خواهد کرد. » (3)

برنامه ي تقويت جسماني

شهيد محمّد گرامي

از نظر جسمي بچّه ها را تقويت مي کرد. هم از نظر آشنايي با فنون رزمي و دفاعي و هم بر بالا بردن تخصّص بچّه ها و تاکتيک نظامي آنها وقت مي گذاشت. نيروهاي بهتر سهميه ي آموزش تخصصّي بودند که آنها را به مرکز مي فرستاد. براي بالا بردن قدرت بدني هم يکي دو نفر را به مرکز تربيت بدني استان فرستاد تا اصول تمرين ورزشي و پرورش اندام را بياموزند و به بچّه ها ياد دهند. به همين دليل پاسداران ماهان از ورزيدگي و قواي جسماني بسيار خوبي برخوردار بودند. جالب اين که خود حاجي با اين که يلي بود، باز در کنار بچّه ها به تمرينات ورزشي مي پرداخت. روزي نبود که سر وقت ما نيايد، از پايين ترين رده تا رده هاي بالا، و همه را آن قدر مي دواند که رمق برايمان نمي ماند. مي فرستادمان بالاي بام و از آنجا به حياط و بيست دور دور حياط کلاغ پر و وقتي حسابي پايين و بالا مي فرستاد، مي انداختمان داخل حوض تا به قول خودش خستگي مان در برود. پياده روي ها هم واقعاً کار شاق و نفس گيري بود. ضعيف تر ها حسابي مي بريدند. آنجا بود که حاجي قلب پاک خود را نشان مي داد و به ضعيف ترها کمک مي کرد. (4)

در بازي حرف اول را مي زد

شهيد محمّدرضا يوسفيان

آن روز زمين خاکي شلوغ تر از هميشه بود. بين دو مدرسه مسابقه ي فوتبال بود. بچّه ها کوچک و بزرگ روي زمين خاکي نشسته بودند و بازي را تماشا مي کردند. هربار سر و صدايشان بالا مي رفت و بازيکنان را تشويق مي کردند و با جنب و جوش کودکانه شان گرد و خاک به راه مي انداختند.
وسط زمين پسران نوجوان به دنبال توپ مي دويدند و سعي مي کردند توپ را به دروازه نزديک کنند.
رضا هم در ميان آنان بود. تلاش پي در پي او، پس از چند شکست به موفقيّت مبدل شد. گل اوّل توسط رضا زده شد. صداي همهمه ي بچّه ها و شادي زدن گل، همه جا پيچيد.
آنها رضا را در آغوش گرفتند. صورت معصوم و دوست داشتني و خندان رضا پاسخي شد براي محبّت دوستانش. بازي ساعتي به طول انجاميد و دو گل ديگر توسط دوستان رضا زده شد. اين اوّلين بازي رضا نبود. رضا در فعاليت هاي ورزشي شرکت مي کرد و با آن پشتکار هميشه حرف اول را در رتبه ها مي زد. (5)

تشويق به ورزش

شهيد محمد علي خادم الشريعه

از همان دوران طفوليّت، شاد و پر جنب و جوش بود. در دوران جواني هم، پر تحرّک و فعّال بود. هم خودش به ورزشهاي مختلف علاقه داشت و هم دوستان خود را به ورزش تشويق مي کرد. در ايام فراغت و تعطيل، به اسب سواري و کوهنوردي مي پرداخت و البته به ورزش شنا نيز اهميّت مي داد. براي همين هم، عضلات محکم و اندام ورزيده اي داشت. (6)

هرگز درصدد انتقام برنيامد

شهيد عبّاس ايرانپور دشتي

عبّاس هميشه آرام بود، امّا، در آخرين بازگشتش، آرام تر شده بود. در يکي از روزهايي که عبّاس به مرخصي آمده بود، تيم فوتبال محلّه، يک مسابقه با يکي از رقيبان خود داشت. عباس هم در آن بازي حضور داشت و در جايگاه حمله، ايفاي نقش مي کرد. تيم مقابل، يک دفاع سخت در مقابل او قرار داده بود که در هر حرکت، عبّاس را به شدّت مي زد و نقش بر زمين مي کرد. اما عبّاس، حتّي يک بار هم اعتراض نکرد. اين رفتار تهاجمي، بارها در طول مسابقه، تکرار شد، تا جايي که، من که دروازه بان تيم بودم، چندين بار اعتراض کردم و فرياد زدم: « پايش را قلم کرديد؛ او سرباز است. » با وجود اين، عبّاس هرگز در صدد انتقام برنيامد و به بازي جوانمردانه ي خود ادامه داد. ما هيچ کدام نمي دانستيم که اين، آخرين بازي رسمي عبّاس خواهد بود. (7)

تواضع عجيب در عين قدرت

شهيد حسين قجه اي

جذابيّت حسين به خصايل پهلواني و خلقيات ورزشکاري او هم ربط پيدا مي کرد. تواضع غريبي داشت که بين آدم هايي که آن روزها در ورزش کشتي چهره مي شدند، نظير آن را کمتر مي ديديم. معمولاً در بين اشخاصي که توي گود کشتي اسمي و جايگاهي پيدا مي کنند، متأسفانه خيلي کم اند کساني که خودشان را گم نکنند. اين سنخ افراد، نوعاً خودشان را باد مي کنند و در برخورد با مردم، مَنِشي پُر از کبر در پيش مي گيرند، امّا حسين اصلاً و ابداً اسير چنين ورم نفساني اي نشده بود. چهره اي داشت سبزه، متناسب و بسيار معصوم، با لبخندي دلنشين و نگاهي نجيب و دوست داشتني. در معاشرت با آدم ها، گارد حسين هميشه باز بود. (8)

بدون اعتراض، زمين را ترک کرد

شهيد محمود کاوه

بازي فوتبال بود، شهيد کاوه خيلي وقت ها به منظورهاي مختلف يک بازي فوتبال راه مي انداخت و خودش با علاقه بازي مي کرد. خاطرم هست که يک توپ جلوي پاي من افتاد، نگاه کردم، جلو دروازه حريف من بودم و کاوه و دروازه بان وسط هاي زمين، دفاع تيم حريف هم جا مانده بود.
اين موقع بود که شوخي ما گرفت و توپ را چندبار به يکديگر تعارف کرديم تا اين که دفاع حريف به سرعت خودش را به ما نزديک کرد، صداي صلوات بچّه ها همه جا را پر کرده بود، توپ زير پاي کاوه بود، يکي از افراد حريف خودش را به او رساند و بدون اين که قصدي داشته باشد در حين کوشش براي گرفتن توپ با آرنج به شدت به شکم کاوه زد. شهيد کاوه از حرکت بازايستاد، دستش را روي شکمش گذاشت، رنگش مثل مهتاب سفيد شد و به آرامي بدون اين که به آن برادر اعتراض کند، سرجايش نشست. بسيجي ها خيلي ناراحت شدند و معلوم بود که خون تو رگ هايشان به جوش آمده است. در اين حال شهيد آرام و ساکت زمين بازي را ترک کرد. (9)

پي‌نوشت‌ها:

1- در انتظار آن لحظه، صص 104- 103.
2- دل دريايي، ص 23.
3- دل دريايي، ص 25.
4- دل دريايي، صص 58- 57.
5- حکايت آن مرد، ص 20.
6- هلال ناتمام، ص 98.
7- بيرق افراشته، صص 70- 69.
8- مهتاب خيّن، ص 459.
9- منزلگه عشاق، ص 122.

منبع مقاله :
مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت،(1390)، آمادگي جسماني، روحيه پهلواني؛ سيره ي شهداي دفاع مقدس (28)، تهران: مؤسسه فرهنگي هنري قدر ولايت، چاپ اول